اشک عشق و عرفان

سردار علی فضلی از فرماندهان دوران دفاع مقدس و جانشین سازمان بسیج مستضعفین درباره خاطره خود از دیدار شهید بابایی با حضرت امام راحل روایت می‌کند:

«آن روزها(سال 1364) ما عملیات بزرگی نداشتیم. شرایط سختی حاکم شده بود و ناگزیر به انجام عملیات‌های کوچک و محدود بسنده کرده بودیم. در آن جلسه، برادر «محسن رضایی» فرمانده سپاه در آن زمان گزارشی خدمت حضرت امام ارئه کرد و امام چند جمله‌ای با این مضمون فرمود که: «عزیزان من! هر شب به دشمن هجمه کنید و خواب را از چشم دشمن بگیرید. به دشمن امان ندهید.»

در همان جلسه، عزیزی را دیدم که در صف اول نشسته و شانه‌هایش می لرزد. چهره‌اش از پشت سر قابل تشخیص نبود. رنگ لباسش قدری با یونیفرم ما تفاوت داشت و موی سرش کوتاه بود. ما آن روزها کلاه نداشتیم، ولی او کلاهی هم بر سر گذاشته بود. با بیانات امام شانه‌هایش می لرزید و داشت به نوعی عشق بازی می‌کرد. من به حال او غبطه خوردم و پیش خود گفتم، خدایا! این کجاست و ما کجاییم. چه احوال خوشی دارد.

حقیقتاً غبطه خوردم، ولی هنوز نمی‌دانستم کیست. یک لحظه نیم نگاهی به اطراف انداخت. دیدم عجب! این کسی نیست غیر از برادر شهیدم، «عباس بابایی»، فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش مقتدر جمهوری اسلامی ایران.

جلسه که تمام شد، رفتم جلو و با این عزیز بزرگوار معانقه کردم.

روزی خبردار شدم که اسم‌شان برای زیارت خانه خدا درآمده و باید همراه همسر محترمشان برای حج تمتع شرفیاب شوند، ولی به همسرشان گفته‌اند، شما بروید و حج به جا آورید،من هم انشاءالله در جبهه حج به جا خواهم آورد. شما بروید مکه، من هم می‌روم جبهه.

این اتفاق افتاد و همسرشان عازم مکه شدند. شهید بابایی هم عازم جبهه شدند و روز عید قربان،هنگام انجام عملیات‌های پی درپی و پشتیبانی از رزمندگان اسلام، هواپیمایشان مورد اصابت قرار گرفت و در راه خدا به شهادت رسیدند.»